کد مطلب:67991 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:464

پاسخ شرف الدین











(نامه102)

همه مردم می دانند كه امام و دیگر دوستانش، از بنی هاشم و غیر بنی هاشم، در بیعت با ابوبكر حضور نداشتند و پا به سقیفه نگذاشتند. آنان از سقیفه و آنچه در سقیفه می گذشت دور بودند. آنان با همه وجودشان سر گرم مصیبت بزرگ بودند: مرگ پیامبر، و به وظیفه واجب و فوری، كفن و دفن پیامبر (ص) پرداخته بودند. و جز به این حادثه به چیزی نمی اندیشیدند.

[صفحه 47]

از طرف دیگر، تا آنان مشغول جمع كردن بدن پیامبر و ادای مراسم نماز و دفن او بودند، مردم سقیفه كار خود را كردند و مسئله بیعت با ابوبكر را سر و صورت دادند. و از باب رعایت احتیاط و دور اندیشی، در برابر هر نظر یا حركت مخالف، كه باعث درهم ریختن تشكیلاتشان می شد، به اتفاق ایستادگی می كردند.

بنابراین، علی كجا بود و سقیفه كجا؟ علی كجا بود و ابوبكر كجا؟ علی كجا بود و بیعت كنندگان با ابوبكر كجا، تا بتواند برای آنان استدلال كند؟ و پس از آنكه جریان سقیفه راه افتاد و زمام امور را آنان به دست گرفتند، شد آنچه شد، از سویی زیركی كردند و از دیگر سوقلدری و خشونت نشان دادند. و چنان شد كه نه علی و نه غیر علی، هیچ كس نمی توانست به حیث استدلال كند. كسی گوش شنیدن یا امكان انعطاف به طرف مضمون حدیث نداشت؟ آیا در زمان ما، چند نفر می توانند با كسانی كه قدرت را در دست دارند درافتند، به طوری كه قدرت آنان را از میان بردارند و دولتشان را سرنگون كنند؟ و آیا اگر كسی قصد چنین كاری داشته باشد آزادش می گذارند؟ هیهات، هیهات. و اكنون تو گذشته را به بازمان حاضر بسنج، كه مردم همان مردمند و زمانه همان زمانه است.

از اینها گذشته، علی در آن روز، برای استدلال و استشهاد، نتیجه ای نمی دید جز بر پا شدن فتنه و آشوب و در آن شرایط (كه اسلام دوران نخستین خویش را می گذرانید و نهال دین تازه كاشته شده بود)، ترجیح می داد كه حق او ضایع شود اما شر و آشوبی برپا نگردد. علی بخوبی متوجه خطرهایی بود كه دین اسلام و كلمه «لا اله الا اللّه» را تهدید می كرد. در واقع، علی بن ابیطالب در آن ایام به مصیبتی گرفتار شده بود كه احدی بدان گونه مصیبت گرفتار نشده است، زیرا بار دو امر بزرگ بر دوش علی سنگینی می كرد: یكی خلافت اسلام، با آنهمه نص و وصیت و سفارشی

[صفحه 48]

كه از پیامبر درباره آن رسیده بود، و اینهمه، متوجه علی بود و در گوش او فریاد می كشید و با شكوهای دلگداز و جگر خراش او را به شور و حركت فرا می خواند. دوم آشوبها و طغیان هایی كه ممكن بود منتهی شود به از هم پاشیدن جزیرة العرب و مرتد شدن اعراب نو مسلمان، و ریشه كن شدن اسلام و میدان یافتن منافقان مدینه و دیگر اعراب منافق و دو رویی كه به نص قرآن، اهل نفاق و دو رویی بودند و كافر ماجراتر و نفاق پیشهتر از هر كس دیگر بودند و از هر كس دیگر دورتر بودند از فهم و هضم حدود احكام خدا[1] و اینان با از میان رفتن پیامبر (ص) قوت یافته بودند. آری مسلمانان در آن روز، پس از رحلت پیامبر، مانند گلهای بودند سیل زده، در شبی زمستانی، گرفتار شده میان گرگهای خونخوار و حیوانات درنده و مسیلمه كذاب و طلیحة بن خویلد و سجاح بن حارث، و رجاله هایی كه دور و بر اینان گرد آمده بودند و برای محو اسلام و مسلمین پای می فشردند. علاوه بر این، دو امپراطوری روم و ایران، در آن روزگار، در كمین اسلام بودند. و به جز اینها همه، ده ها مانع و مشكل دیگر بود كه همه در حال كین توزی با محمد و خاندان محمد و اصحاب محمد بودند و برای گرفتن انتقام خود از اسلام (كه همه اعتبارات اشرافی و امكانات مختلف استثمار را نابوده كرده بود)، به هر وسیلهای دست می زدند. می خواستند اسلام را براندازند و ریشه اش را بكنند. و در راه این مقصود، با نشاط و شتاب گام بر می داشتند. چون می دیدند كه با مرگ رهبر اسلام، برای كارشكنی و تخریب فرصت خوبی پیش آمده است. از این رو می كوشیدند تا این فرصت را مهار كنند و از بی سرپرست شدن مسلمانان، پس از استقرار یك

[صفحه 49]

نظام داخلی، بهره گیرند. آری، در چنین شرایطی، علی بر سر دو راهی بزرگ رسید. و طبیعی بود كه مانند علی بن ابیطالبی، حق خلافت خویش را فدای اسلام و مسلمین كند و چنین هم كرد. نهایت برای اینكه نظریه خلافت حقه اسلام را، كه خلافت خودش بود، حفظ كند و در برابر كسانی كه حق اسلامی خلافت را از او سلب كردند[2] موضعگیری لازم را كرده باشد البته آن هم باز به صورتی كه شق عصای مسلمین نشود و فتنه برنخیزد و فرصت به دست دشمن داده نشود برای این مقصود، در خانه نشست و بیعت نكرد، تا اینكه او را بزور اما بی خونریزی از خانه به مسجد آوردند. در صورتی كه اگر علی خود به پای خود برای بیعت رفته بود، حجتی برای خلافت او نمی ماند و برای شیعه (و هر طالب حقّی) برهان حق آشكار نمی گشت. اما علی با این روش خود، دو كار كرد: هم اسلام را حفظ كرد و هم صورت شرعی خلافت حقه اسلام را نفراموشاند. و چون نگریست كه در آن روز و آن شرایط، حفظ اسلام و خنثی كردن فعالیتهای دشمنان اسلام، متوقف است بر عدم درگیری او (با سران امت)، چنین كرد و با خلافت سقیفه در نیاویخت. و این همه برای حفظ امت بود، و حراست شریعت، و نگهداشت دین، و چشمپوشی از مناصب خویش برای خدا، و ادای امری كه شرعاً و عقلاً بر او واجب بود، یعنی علم به اهم (حفظ اسلام و مسلمین) و ترك مهم (حفظ خلافت حقه)، در مرحلهای كه دو تكلیف تعارض كنند. این است كه شرایط و محیط آنروز، نه به علی اجازه می داد كه شمشیر در میان مردم گذارد،

[صفحه 50]

و نه جامعه آن روز مدینه را جامعه نو مسلمانان را زیر ضربه های استدلال و سخنرانی و تكفیر و تخطئه آ خرد و منزلزل و متشنج سازد. و با این همه كه گفتیم، علی و اولاد علی و عالمان شیعه، از آن روز تا امروز، همواره با روشی حكیمانه، احادیث وصایت را ذكر كرده اند و نصوص روشن نبوی را در این باره نشر داده اند. چنانكه بر مردم آگاه پوشیده نیست. والسلام[3] .



صفحه 47، 48، 49، 50.





    1. سوره 9 (توبه)، آیه 97.
    2. و در حقیقت این حق، حق تنها فرد او نبود، حق اسلام و مسلمین بود، حق قرآن و قبله بود، حق همه احكام و حدود خدا بود و شهرها و مردمان در طول تاریخ. چون با حكومت او بود كه همه شهرها و مردمان به حقیقت سعادت می رسیدند.
    3. ( المراجعات) 301 تا 303.